» یادداشت » نگهبان صبح
نگهبان صبح
یادداشت

نگهبان صبح

۰

حبیب احمدزاده

عصری که فیلم نگهبان شب سید رضا را در سینما فرهنگ دیدم، احساس شیرین و زلالی که پس از تماشای “نگهبان شب” رهایم نمی کرد ناخوداگاه ذهنم را به تکمیل این ابیات ناقص مولوی از حرف به  عمل آورد.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کزدیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم ارزوست.
قصه پر احساس و تامل برانگیز فیلم شاید پاسخی بود سهل و ساده، به این تنبلی تاریخی بشرکه با فانوسی از جنس منطق، خویشتن انسانی‌ش راهمواره بیرون از خود جستجو کرده است.

رسول قهرمان به ظاهر بی دست و پا و ساده باور، دلی سرشار از محبت به دیگران دارد. محبتی که نه آدم ها که درخت و حیوان هم از آن در آسایش‌ند و این رمز رستگاری اوست در میان دیوان و ددان اطرافش، و در این مسیر چه باک از قضاوت دیگرانی که پیچیده شده اند و مرکب و پاکی‌ش را به بلاهت گره می زنند.

چه بسا راه دست یافتن به جنم” نه” گفتن و پروازدر اوج آسمان انسانیت، از مسیر خوشبینی وامید و صبر می گذرد و رسول در کشاکش این شب بلند گم گشتگی، با تمام زمین خوردن های بدون چراغ، خود را به صبح فرهیختگی انسان می‌رساند و جای خالی نسلی را پر می کند که روزی سخاوتمندانه جلوی درب خانه دیگران نگهبانی دادند و بی منت و بزرگ منشانه جان دادند.

“سید” اصلا از چرخ دوران گله نکن، شاید نادانسته و دلی این فیلم را برای همه زمانه ها ساخته ای پس حتما ندیده ها و ندیدگان قدرش را بسیار بیشتر و بهتر از ما خواهند فهمید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×